** آقای روحانی! ضمن تشکراز این که این وقت را در اختیار ما گذاشتید، سؤالم به طور مشخص این است با توجه بــهاین که در موضوع دفاع مقدس و پایان جنگ تقریباً در حوزه مستندسازی و تاریخ نگاری هیچگاه کار جدی صورت نگرفته در حالی که اتفاقات پس از پایان جنگ در جامعهشناسی سیاسیما اثر گذاشته است؛ به عنوان فردی که در آن دوره مسئولیت داشتید، بفرمایید که اساساًاز چه زمان به صورت مسئولیت سیاسی وارد ماجرای جنگ شدید؟
ورود من در مســأله دفاع مقــدس به اینصورت بود که بعد از پیروزی انقلاب برای ســاماندهی ارتش ما به ستاد مشترک به کمک آیت الله خامنهای رفتیم چون ایشــان از من خواست که کمک کنم و ارتش را سامان بدهیم،بنابراین من سال 58 را عمدتاً در کار ارتش و ساماندهی ارتش و پادگانهای مختلف و ساماندهیانجمن اسلامی و تحص نهایی که در ارتش بود، گذاشتم و یک بار هم گروگان گرفته شدیم.
ما ســال 58 در این وادی بودیم، به ایندلیل که من خود به خود به مسائل نیروهای مسلح کم و بیش آشنا بودم و میخواستیم ارتش را به یک ســامانی برسانیم، ما اولسال 58 ارتش بودیم و آخر سال 58 هم انتخابات مجلس بود، سال 59 که افتتاح مجلس شورایاسلامی بود، من به کمیسیون دفاع مجلس رفتم که سال اول، رئیســش آیتالله خامنهایبود و من هم مخبر کمیسیون بودم، در کمیسیون مرحوم چمران هم بود تا این که جنگ شروعشد و ما چون عضو هیأت رئیسه کمیسیون دفاع مجلس شورای اسلامی بودیم، با مسأله جنگ ودفاع مقدس ارتباط داشتیم 10 – 15 روز بعد از جنگ بنده از طرف شورای عالی دفاع با حکمیکه آیتالله خامنهای دادند، مسئول شدم.
در آن زمان که ایشان نماینده امام در شورایعالی دفاع بودند، ما از تمام زاغههای مهمات انبارهای ارتش بازدید کردیم. سال بعد کهدیگر آیتالله خامنهای دچار مشکل شدند و آن حوادث پیش آمد، من رئیس کمیسیون دفاع شدم،از اواخر سال 60 دیگر من رئیس کمیسیون دفاعبودم و از سال 16 در تمام جلسات شورای عالی دفاع شــرکت میکردم و تا پایــان جنگ به عنوان رئیس کمیسیوندفاع دعوت میشــدم؛ در سال 62 که آقای هاشمیمسئول فرماندهی جنگ شدند، من معاون ایشان شدم، لذا شما اگر در اســناد نگاه کنید، خیلــیاز نامههایی که فرمانده جنگ مینویســد، بهامضای من است یعنی من سال 62 و 63 معاون ایشان بودم؛ ســال64 به دلیل مشکلاتی که ارتش و سپاه پیدا کردند، منرئیس ستاد قرارگاه خاتم الانبیا شدم؛ یعنی سال 64، 65 و 66 رئیس ستاد قرارگاه خاتم الانبیابنده بودم.
اسفند سال 66 من مسئولیتم به عنوان رئیس ستاد قرارگاه خاتم الانبیا تمامشــد و بعد آقای مهندس موسوی رئیس ستاد و وزرا عضو ستاد شدند که این اواخر سال 66 واوایل سال 76 بود. همزمان از سال 46 من مسئول پدافند هوایی کل کشور شدم، یعنی اول رئیسستاد قرارگاه شدم و بعد از چند ماه فرمانده پدافند هم شدم؛ البته بنا بود یک سال مسئولپدافند باشم که دوباره تمدید شد بنابراین من تا پایان جنگ فرمانده پدافند هوایی بودم.
در ســال 56 یک شورای عالی به نام شورایعالی پشتیبانی جنگ درست شد که این شورای عالی پشتیبانی جنگ اختیاراتی از طرف امام داشتکه قانونگذاری هم می کرد یعنی می توانست قانون وضع کند و مصوبات آن شورای عالی لازم الاجرا بود؛ از این رو بنده عضو آن شورای عالیکه رئیسش آیتالله خامنهای بود،شدم؛ آن شورای عالی یک ستادی تحت عنوان ستاد پشتیبانیجنگ درست کرد و من رئیس آن ستاد پشتیبانی بودم.
اگر از سال 64 حساب کنید، من فرمانده پدافندهوایی، رئیس ســتاد قرارگاه خاتم الانبیا و از مهرماه نیز رئیس ستاد پشتیبانی جنگبــودم و از ســال 65 تا آخر جنگ آن دو ســمتیعنی فرماندهی پدافند هوایی و پشتیبانی جنگ ادامه پیدا کرد، سمت رئیس ســتاد قرارگاهخاتم الانبیا این بود تا اسفند 66 و بعدش رئیس ســتاد آقای مهندس موسوی شد و آقای بهزادنبوی نیز مسئول پشتیبانی بود؛ آقای خاتمی هم مسئول تبلیغات جنگ بود، یعنی دولت به اینصورت از فروردین وارد عمل شدند.
** توضیحات کاملی بود اما چرا شما در آن سالها آنقدر مسئولیت داشتید، هرچند در آن سالها عجیب نیست.
من مثلاً از مسئولیت پدافند هوایی خیلیفرار میکردم، نزد آقای هاشمی و آقای خامنهای رفتم و التماس کردم و گفتم این مســئولیت را به من ندهید چون منمیدانستم چقدر این کار ســخت است ولی تعبیر آیتالله خامنهای این بود کهامام به من و آقای هاشــمی گفته که اگر شما کسی را لازم دیدید در جنگ مسئولیتی بایدداشته باشد، از طرف من به او تکلیف کنید و ما دو نفر از طرف امام به تو تکلیف میکنیم.
ما گفتیم اگر اینجور است قبول میکنیم اما گفتم یک سال بیشتر قبول نمیکنم، یعنی یک سامانی میدهم و دیگر واگذار میکنم، به صورت دائمی منتا ســال 70 فرمانده پدافند هوایی کشور بودم یعنی بعد از جنگ هم دو سه بار استعفا دادمکه آقا قبول نکردند تا این که در سال70 ایشانپذیرفتند.
** بحث دیگر درباره جنگ 8ســاله است، این که آیا می شود از اجتناب پذیری جنگ صحبت کرد و اساساً آیا ما از لحاظتسلیحاتی ارتش به آمریکا وصل بودیم، از سویی دیگر ممکن بود که این جنگ اتفاق نیفتد؟
وقتی شما سؤال می کنید از امکان یک مسأله خیلی سخت است که آدمپاسخ بدهد که اصلاً ممکن نبود اما در عین حال ما باید شرایط آن زمان و مسأله ایرانو عراق را از لحاظ تاریخی مدنظر قرار بدهیمتا اگر هم برفرض کســی می گوید ممکن بود جنگ نشود، ببیند چقدر این مسأله سخت بود؛ بین ایران و عراق اختلافات زیادی چه زمانیکه عراقی نبود و دولــت عثمانی بود و چه آن زمانی که یکدولتی به نام دولت عراق تشکیل شد، وجود داشت.
از زمانی که عراق مستقل شد، آن زمان به بعد همیشه یک اختلافاتی بین ایران و عراق هم در رودخانه های مرزی بوده هــم در نقاط مرزی بوده، ایندعواها و اختلافات، حتی قبل از اینکه حزب بعث سرکار بیاید، یادمان هست که در سال1348 بین ایران و عراق درگیری و اختلافات شدید بود. یا درگیریهای مرزی در سال 51و 52 وجود داشت.
برخی از اسرایی که آزاد شــدند، مربوط بهآن سالها بودند که در اختیار عراق بود یعنی برخی اســرای جنگما که آزاد شدند تعدادی از آنها برای سال های 51 و 52 بودند که آزاد شدند؛ پس درگیریهای مرزی بود تا سال 1975 که آنبیانیه الجزایر یا حالا بگوییم عهدنامه مرزی الجزایر بین شاه وصدام امضا شد. صدام نخست وزیر عراق بود در الجزایر با شاه توافق کردند و این معاهده را امضا کردند که عمده قسمت این معاهده هم این بود که مرز ما و عراق در اروندرود خط تالوگ باشد. بعد شما میبینید که در طول این سا لها همیشه مسائل بوده یعنی حتی قبل از این که بعثیها روی کار بیایند در سا لهای 46 - 45 که زمان عارف بود؛ عارفها عبدالرحمن عارف و عبدالسلام عارف درگیر یهایی بین ایران و عراق بود و آنها آن جبهه التحریر را در خوزستان تشکیل دادند، تقویت میکردند و گاهی در نطق هایشان و در مصاحبه ها و حرفها از خوزستان به عنوان عربستان یاد میکردند پس معلوم است ما یک مسائلی داشتیم از گذشته، حزب بعث که آمد، بعث به دلیل آن جنگ طلبی و ماجراجوییاش و این که می خواست یک قدرت منطقهای بشود، به طور طبیعی رفتند دنبال این که یک سلطههایی را بر ایران پیدا بکنند.
قبل از این که انقلاب پیروز بشود، یکی ازدغدغههای ما جنگ ایران و عراق بود، یعنی امام در نوفل لوشاتوکه بودند یادم هست یکی از بحثهای ما این بود که اگر انقلابپیروز شد، عراق ممکن است به ایران حمله کند، در آن بحث در نوفللوشاتو آیت الله موسوی اردبیلی، حاج احمد آقا، آقای موسویخوئینی، بنده و دیگران بودیم، لذا یکی از بحثهای ما اینبود که ممکن است عراق به ایران حمله کند. بعد از پیروزی انقلاببه طور طبیعی آن توازن و تعادل قوایی که بین ایران و عراق بود، به نفع عراق بههم خورد؛ حالا بعد از پیروزی انقلاب، عراق میبیند تعادل قدرتنظامی دو کشور اینگونه برهم خورده که تعدادی از سران ارتشایران فرار کرده، یک تعدادی محاکمه و تعدادی زندانی و برخی همبازنشسته شدهاند، 400 تیمسار بعد از انقلاب بازنشسته شدندو این تعداد غیر از آنهایی است که دستگیر شدند، بنابراین مغزمتفکر یک ارتش و سران آن اعدام و بازنشسته شدند یا فرارکردند و از طرف دیگر ما از لحاظ تسلیحاتی ارتش به امریکا وصلبودیم، از سویی دیگر بعد از انقلاب این رابطه مخصوصاً بعد ازماجرای لانه جاسوسی با امریکا کاملاً قطع شد، بنابراین ما سلاحامریکایی داریم در حالی که پشتیبانی امریکا را برای این سلا حهادیگر نداریم؛ از طرف دیگر در داخل ایران اختلافاتی وجود داشت. ایامی که جنگ شروع میشود، مجلس، دولت، رئیس جمهور و فرماندهی نیروهای مسلح هرکدام یک سمت هستند و در داخل جامعه نیز اختلاف و دعواهای شدید است و روزنامهها به جان هم افتادند و گروهکها هرکدام دنبال فعالیت به نفع خودشان یا اربابهایشان هستند بنابراین این نشان میدهد انسجام درونی در ایران وجودندارد.
از طرف دیگر کشورهای منطقه از انقلاب اسلامیایران دچار ترس و وحشت شده بودند؛ مخصوصاً کشورهایعرب همسایه ما و خود عراق از آنهایی بودند که دچارترس و وحشت شدند چراکه بیش از 60 درصد مردم عراق شیعه بودند، ماجراهایی که برای شهید صدر و خواهرشان بنت الهدی پیشآمد، نشان داد که صدام چقدر از شیعه و از رهبران شیعهنگران بوده است. به هر حال شهادت آنها مسائل ایران و عراق راتشدید کرد چراکه به خاطر فشاری که از سوی حکومت بعث عراق رویشیعیان بود و از طرفی امریکاییها به خاطر مسأله لانه جاسوسیدستشان از ایران کوتاه شده بود؛ مسائل منطقه را تحریک میکردند و کشورهای منطقه هم به خاطر نگرانیشان، صدام را تحریک میکردند؛ تنها آدم آماده ماجراجو هم در منطقه همین صدام بود که میتوانستند آماده اش کنند، حالا در این شرایط صدامی که مینشیند محاسبه میکند از قرارداد 1975 ناراحت است و به یک تعبیری یک جایی گفته بود که من به عراق احساس خیانت میکنم که آن قراردادی که امضا کردم، از طرفی میبیند که تعادل دو قدرت کشور به هم ریخته و ایران وضع این چنینی دارد؛ آن زمان حتی در داخل ارتش کودتای نوژه کشف میشود و امثال اینها، دومرتبه ارتش تحت فشار بیشتری قرار میگیرد.
در این شرایط صدام فکر میکرد اگر حملهکند، 100 درصد موفق و پیروز است، محاسبه صدام محاسبه درستینبود و دچار اشتباه محاسبه شده بود اما با محاسبهایکه صدام داشت، فکر میکرد حداقل دیگر اروندرود را میگیرد؛این را حداقل میدانست؛ بنابراین جلوگیری کردن از این جنگ آساننبود و بسیار سخت بود؛ در واقع امریکاییها میخواستند یکچنین جنگی رخ دهد، کشورهای مرتجع عرب منطقه میخواستند یکچنین جنگی رخ دهد و خود صدام دنبال ماجراجویی بود،وضع داخلی ما هم آنچنان بود و ارتش نیز به هم ریخته بودبقیه نیروهای مسلح هم همه تازه به میدان آمده بودند. حالا چهکمیته چه سپاه، آنها که نیروی نظامی هم نبودند؛ اینها نیروهای انتظامیتازه کار بودند که گرفتار مسائل داخلی و مسائل گروهک ها بودند، از این رو شما میبینید بعد از پیروزی انقلاب تحریکات صدام در همان اوایل سال 57 در کردستان و در خود خوزستان و بلوچستان شروع میشود؛ در واقع در همه جایی که قومیتها در ایران هستند و او زمینهای میبیند، این تحریکات را شروع میکند به هر حال تجاوزات مرزی هم شروع میشود.

من خودم آخر فروردین سال 59 از مرز بازدیدکردم و اوایل اردیبهشت سر مرز بودم، قصر شیرین در اردیبهشت59 در حال تخلیه شدن بود و من خودم قصرشیرین بودم،مردم اثاث جمع میکردند و میرفتند؛ این اتفاقات دراردیبهشت سال 59 یعنی هنوز چند ماه مانده به شروع جنگ رخداد، حالا بگوییم شناسایی با رزم یا هر چیز دیگر آنها بههر حال میآمدند سر مرز و برمیگشتند و تحریکاتشان در داخل ایرانشدت پیدا کرده بود. در داخل ایران هم آنقدر مسائل داخلیشدید شده بود که شما اگر نگاه کنید در 17 شهریور سال 59که مراسم 17 شهریور به پا میشود و در همین میدان لاله (میدانشهدا) آقای بنی صدر رئیس جمهور می رود و سخنرانی می کند شمااگر آن سخنرانی را گوش کنید، میبینید با این که تقریباً روشنبود که جنگ شروع می شود اما ایشان یک کلمه راجع به امکانتهدید خارجی بحث نمیکند و تمام آن سخنرانی علیه حزب جمهوریاسلامی است؛ او فرمانده کل قوا هم بود یعنی مسئولیتنظامی هم به عهده داشت ولی خب در یک چنین شرایطی که عراقهمه چیز را مناسب و مساعد میبیند.
برای حمله نظامی خیلی سخت بود که ما بگوییم که یک پیشگیری میتوانستیم انجام بدهیم، البته وزارت خارجه ما هم تازه کار بود و دولت موقت هم قبل از این که آقای بنی صدر بیاید، آنها هم افکار خاص خودشان را داشتند و به آن صورت فعال نبودند، بعد از این که بنی صدر رئیس جمهور شده بود شرایط خاصی بود اصلاً دولت تشکیل نشده بود یعنی همه به صورت موقت بودند چون هنوز مجلس فعال نشده بود تا مجلس تشکیل بشود، سر این که چه کسی نخست وزیر بشود، جر و بحث بود؛ این مشکلات را هم ما داشتیم بنابراین یک دولت پا به کار نداشتیم که فعال باشد؛ ارتش هم که آن وضع را داشت و اساساً کشور ما هیچ گونه آمادگی برای جنگ نداشت بعد از انقلاب بود و دنبال ساماندهی کشور و استقرار نظام جدید بود، من نمی توانم بگویم که- جنگ- هیچ امکان نداشت یعنی اگر همه امکانات کشور را بسیج میکردیم آن زمان از لحاظ سیاسی شاید اگر مثلاً ماجرای لانه جاسوسی اتفاق نیفتاده بود و فشار امریکا به آن صورت روی ایران و منطقه نبود شاید، ولی اینها همه احتماًلات بسیار ضعیف و غیر قابل اعتناست. به اعتقاد من، اگر بخواهیم با شرایط موجود آن زمان حرف بزنیم، تقریباً با روحیهای که صدام و حزب بعث عراق داشت تقریباً جلوگیری از جنگ بسیار بسیار سخت یا میتوانیم بگوییم امکانناپذیر بود.
حالا جنگ شروع میشود در مراحل اول آن اتفاقاتمیافتد تقریباً یک سالی صدام میتازد تا زمانیکه ما اولین عملیات را با عملیات طریق القدس آذرماه سال 60 انجاممی دهیم؛ ما قبلش شکست حصر آبادان را داریم ثامنالائمه بعدطریقالقدس، فتحالمبین و در نهایت عملیات آزادسازیخرمشهر عملیات بیتالمقدس؛ تا این مرحله خب وضعیت کاملاًروشن است قدم بعدی که در مباحث جنگ برداشته میشود ازبعد از بیتالمقدس است ما چند مطلب داریم مانور عملیات بیتالمقدس یک بخشاش شامل خاک عراق هم میشود؛ یعنی منبررسی میکردم با چندتا از همین فرماندهان جنگهم صحبت بود، اشاره داشتند به این که حتی مانور به اینشکل بود که قرار بود ما برویم داخل شلمچه و دور بزنیم و از پشت وارد خرمشهر بشویم و باز جایی دیگر در روزشمار نگاه میکردم یکی از گردانهایی که توجیه میشوند در یکی از محورها این بود که گفتند قبل از عملیات بیتالمقدس آمدند ما را توجیه کردند و گفتند که شما جزو آن یگانی هستید که میروید به سمت بصره اما با تمام این اوصافی که حالا وجود دارد و در مورد این موضوع صحبت نشده است؛ اساساً این ورود به خاک عراق در عملیات بیتالمقدس جزو مباحثی است که کاملاً در تاریخ جنگ مسکوتمانده است.
نکته دیگری که وجود دارد، این است که بلافاصلهبعد از عملیات بیتالمقدس یک بحث جدی در شورایعالی دفاع طرح میشود باز بنده بررسی میکردم در خاطراتجز یکی دو جا ما اشارهای نداریم به این جلسات و ضبط هم نشدهاست؛ ما فقط الان فحوای این صحبتهایی که کلامی رد و بدلمیشود و خاطراتی که افراد طرح میکنند را داریم که در اینجلسات به قول معروف چه تصمیماتی گرفته شد و چه بحثهایی شد.
** من دو نکته رااز حضرتعالی میخواهم که بفرمایید؛ یکی این که اساساً بحث ورود به خاک عراق چگونه بودکسانی که موافق بودند یا مخالف بودند بحثشان چه بود و دوم این که شرایط بینالمللیکشور در آن دوره به چه شکل بود؟ این مباحثی که در مورد این مطرح میشود که برخی ازاعراب اشاره میکردند که مثلاً سوریه آمده بود میخواست میانجیگری بکند و از طریقحافظ اسد قرار بود یک بحثی صورت بگیرد و بحث غرامتی که طرح شده بود، این تا چه حد عملیاتیبود و چقدر مطرح شد و در نهایت با چه توجیهی ادامه جنگ و به عبارتی استمرار جنگ روندیکه آغاز میشود از عملیات رمضان بعد از عملیات بیتالمقدس تا تقریباً انتهای جنگ سال66 با چه توجیه و با چه استدلالی این اتفاق میافتد؟
همان طوری که شمااشاره کردید، سال اول جنگ یعنی 59 و تا اواسط 60 که میشود یک سال، تقریباً عراق درخاک ایران بود و ما هم هنوز آمادگی نداشتیم برای یک عملیات بزرگ البته عملیاتهای کوچکساماندهی میشد و انجام میگرفت، اولین عملیات قابل ملاحظه همان ثامنالائمه است کهدر مهرماه سال 60 انجام میشود.
یک سال بعدش ما بهخودمان میآییم و آماده میشویم و دیگر وارد عملیات آفندی جدی میشویم اولین عملیاتهم همان ثامن الائمه است که شکست حصر آبادان است و آبادان آزاد میشود در واقع محاصرهشکسته میشود؛ سپس آماده عملیات طریقالقدس که در بستان است، میشویم، بعد عملیات مهمفتحالمبین است که در اوایل سال بعد یعنی فروردین 61 انجام می شود و عملیات بسیار مهمیاست و بعد آماده میشویم و در اردیبهشت مراحل مختلف آزادسازی خرمشهر صورت گرفت تا دراوایل خرداد خرمشهر آزاد میشود تا اینجا هیچ بحثی وجود نداشت برای این که عراق درخاک ما بود و تجاوز کرده بود، ما میخواستیم سرزمینمان را آزاد کنیم، شهرهایمان راآزاد کنیم در جناحهای سیاسی تفکرات مختلف هیچ اختلاف نظری در این بحثها اصلاً وجودنداشت وقتی خرمشهر آزاد شد.
ما در کمیسیون سیاستخارجه مجلس چند روز بعد از فتح خرمشهر یک جلسهای گذاشتیم و با کمیسیون برنامه و بودجهجمع شدیم و بحث کردیم؛ بحث هم بسیار مفصل بود از 2 بعدازظهر ما بحث را شروع کردیم شایدتا 8 - 7 شب این جلسه ادامه پیدا کرد؛ جلسه بسیار جنجالی و پر بحث و استدلالهای مختلفدر آن جلسه مطرح شد و دو نظر هم در آن جلسه بود؛ یک نظر این بود که ما جنگ را بایدتمام کنیم و نباید ادامه بدهیم، یک نظر هم این بود که باید جنگ را ادامه بدهیم من آنزمان رئیس کمیسیون دفاع مجلس بودم؛ یک استدلال بر این مبنا بود که ما در جنگ پیروزشدیم الان سرزمینمان را آزاد کردیم آن مقدار هم که در اشغال عراق است، به راحتی میتوانیمبگوییم برود عقب و عراق آمادگی دارد، استدلال این گروه را من میگویم شرایطی است کهاعراب منطقه حاضرند غرامت جنگی به ما بدهند من دقیقاً کلمه 30 میلیارد دلار یادم هستدر آن جلسه عدهای مطرح میکردند که اعراب حاضرند 30 میلیارد دلار به ما بدهند به عنوانغرامت جنگ.

** به خاطر داریدچه کسانی بودند؟
حالا میگویم، بهخاطر دارم چه کسانی مطرح میکردند البته این 30 میلیارد یا بعضیها 50 میلیارد که میگویندآن مقداری که من در ذهنم هست، هیچ کشوری به طور رسمی به ما هیچ پیشنهادی نداده بوداینها بیشتر مثلاً در بعضی از خبرگزاریها یا روزنامهها کنار گوشهای چیزی مطرح شدهبود ولی این که یک کشور بیاید و رسماً به ما پیشنهاد بدهد و بگوید 30 میلیارد و 50میلیارد، یک چنین چیزی نبود آنها هم مطرح میکردند همین افواهی بود که مطرح میکردندبنابراین میگفتند ما باید جنگ را تمام کنیم امروز پیروزیم با پیروزی باید جنگ را تمامکنیم و استدلال میکردند نباید وارد خاک عراق بشویم.
یکی از استدلالهایاینها که معتقد بودند نباید وارد خاک عراق بشویم، این بود که با ورود به خاک عراق شرایطروحیه سربازان عراقی دیگر متفاوت میشود تا حالا اشغالگر بودند در خاک ایران حالا کهما میخواهیم وارد خاک عراق بشویم، بحث دفاع از سرزمین خودشان مطرح میشود بنابراینروحیهها درست برعکس میشود یعنیروحیه سربازان ایرانی یک کم ضعیف میشود حالا که میخواهیم وارد خاک عراق بشویم، روحیهسربازان عراقی قویتر میشود پس از لحاظ روحیه این تعادل به ضرر ما به هم میخورد.
دوم این که میگفتندکه همه کشورهای عربی علیه ما موضع خواهند گرفت و به عراق کمک میکنند چون بحث عربیتو این که میخواهیم کشور عربی را اشغال کنیم و این بحثها مطرح میشود؛ این هم استدلالدوم بود.
استدلال سوم اینبود که ما برویم- داخل خاک عراق- که چه کار بکنیم، معلوم نیست که به چه هدفی میخواهیمبرسیم تا کجا میخواهیم برویم چقدر میتوانیم برویم توان ما چه مقدار است، اینها مخالفینجنگ بودند.
آنهایی که موافقجنگ بودند، میگفتند این پیروزی که به دست آوردیم، این قدم اول موفقیت ماست، ما درمنطقه اهداف مهمی داریم و حالا که صدام تجاوز کرده، ما رهایشان کنیم؟ باید این متجاوزرا تنبیه و ملت عراق را باید آزاد کنیم، تأکید داشتند رزمندههای ما روحیه دارند اصلاًچه کسی میتواند جلوی اینها را بگیرد بگوید برگردید خانه. حتی این بحثها در کمیسیونمیشد، که همه آمادگی دارند، روحیه دارند، میروند و به راحتی هم میتوانیم اهداف درداخل عراق هم اهدافی که مدنظر ما هست تصرف کنیم و عر بها هم تا بروند بجنبند و بیایندکمک کنند، ما رسیدهایم به اهدا فمان؛ در واقع استدلال آنها هم این نبود که یک جنگطولانی ادامه پیدا کند، استدلال آنها هم این بود که در یک زمان کوتاهی حالا البته زمانکسی نمیگفت ولی مثلاً در ذهنها 6 ماه، یک سال بود 6 ماه دیگر یک سال دیگر چند عملیاتانجام بدهیم بعد جنگ تمام شود این جلسه طولانی پایانش به رأیگیری رسید.

** آقای دکتر! ایندو جناح که این نظرات را داشتند، چه کسانی بودند؟
حالا من می گویم،ما حدود 30 نفر بودیم که در جلسه این سه کمیسیون جمع شده بودیم و به جز 3 نفر که میگفتندجنگ نباید ادامه پیدا بکند یا 4 نفر، 26 نفر میگفتند جنگ باید ادامه پیدا بکند یعنیاکثریت قاطع این جلسه معتقد بودند که جنگ باید ادامه پیدا بکند یک اقلیتی هم بودندکه میگفتند ما باید جنگ را تمام کنیم و متوقف کنیم من فکر میکنم چون صورت این جلسهنوشته میشد در کمیسیون اگر ما برگردیم به اسناد کمیسیون دفاع مجلس اول و برویم بهروزهای بعد از فتح خرمشهر، میشود ا